Wednesday, December 10, 2008

هیچ ملتی هم مانند ایرانیان منافق نیست و چه بسا همان موقعی که دارند با تو تعارف میکنند باید از شرشان بر حذر باشی…

خلقیات ما ایرانیان

توسط: فرزانه کاجی

خدا رحمت کند محمدعلی جمالزاده را. از معدود کسانی بود که پیشرفت را نه در تغییر حکومت که در تغییر خلقیات ما ایرانیان می دید. البته کسانی که او به آن ها اشاره می کرد مردمان صد سال پیش بودند که ربطی به ما مردم امروز ایران ندارد! ایشان در بخشی از کتاب “خلقیاتِ ما ایرانیان”، به آن چه بیگانگان در باره ی ایرانیان گفته اند می پردازد و آن ها را منعکس می کند. مثلا از قول جیمس موریه انگلیسی می نویسد:


“در تمام دنیا مردمی به لاف زنی ایرانیان وجود ندارد. لاف و گزاف اساس وجود ایرانیان است. هیچ ملتی هم مانند ایرانیان منافق نیست و چه بسا همان موقعی که دارند با تو تعارف میکنند باید از شرشان بر حذر باشی… عیب دیگری هم که دارند دروغگوئی است که از حد تصور خارج است. یکی از وزرا به یکی از اعضای سفارت فرانسه می گفت «ما در روز پانصد بار دروغ می گوئیم و با وجود این کارمان همیشه خرابست»… ایرانیان لبریزند از خودپسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشود که باین درجه بشخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قایل باشند.” (خلقیات ما ایرانیان، محمدعلی جمالزاده، انتشارات نوید، بازچاپ آبان ۱۳۷۱، صفحات ۷۳ و ۷۴).
البته جناب جیمس موریه این جملاتِ زشت را در باره ی ایرانیان زمان فتحعلی شاه قاجار نوشته و ما مردم امروز ایران خوشبختانه از چنین خصائل زشتی به طور کامل بری هستیم! شاهزاده الکسی سولتیکوف هم در مورد ایرانیانِ زمانِ خودش می نویسد:
“درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت انگیز بیاید… دروغ به طوری در عادات و رسوم این طبقه [طبقهء نوکر و کاسب و دکاندار] از مردم ایران (و میتوان گفت تمام طبقات) ریشه دوانیده است که اگر احیاناً یک نفر از آنها رفتاری بدرستی بنماید و یا بقول و وعدهء خود وفا نماید چنان است که گوئی مشکل ترین کار دنیا را انجام داده است و رسماً از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد” (ص ۸۰).

اما جناب گوبینو، دیپلمات و دانشمند فرانسوی به جای اشاره به ظواهر، به بیان علل ریاکاری ایرانیان می پردازد و می نویسد:
“برای چه ایرانی اینقدر ریاکار شده و چرا تا این اندازه در تقدس و اظهار زهد غلو مینماید و حال آنکه باطناً اینقدرها مومن نیست و بچه سبب غالب این مردم حرفی را که میزنند غیر از آنست که در حقیقت فکر میکنند و بقول خودشان زبانشان در گرو دل دگر است… هر مذهبی که وارد ایران شود به دوروئی و شک و تردید جبلی ایرانیان برخورد خواهد کرد. ایرانی ملتی است که از چند هزار سال قبل از این با صدها مذهب مختلف بکنار آمده است و خصوصاً مساله مذاهب پنهانی بطوری این ملت را شکاک و دو رنگ و بوقلمون صفت بار آورده است که محال است شخصی بتواند بگفتهء آنها اعتماد نماید زیرا هر چه میگویند غیر از آنست که فکر میکنند و آنچه فکر میکنند غیر از گفتار آنهاست.” (صفحات ۸۶ و ۸۷).

الحمدلله که ما مردم امروز ایران آن طور که جناب گوبینو می فرمایند نیستیم و از بیان عقایدمان با اسم و رسم کامل هراسی نداریم، چون حکومت ها کاری به کار ِ ما و افکارمان ندارند و می توانیم آزادانه آنچه را که فکر می کنیم بر زبان آوریم! آن چه گوبینو و امثال او می گویند مربوط به دوره ی تاریخی پیشامدرن است که به انتها رسیده و ما امروز در دوران پسا مدرن زندگی می کنیم و هیچ یک از این صفات زشت تاریخی را نداریم!

با این حال هنوز نقاط ضعف بی اهمیتی در ما مردم ایران وجود دارد که هنرپیشه ی ارجمندی چون رضا کیانیان آن ها را با نوشته هایش به ما نشان می دهد. مثلا در مطلبی زیر عنوان “این مردم نازنین” می نویسد:
“در اتومبیلی بودم که هر روز صبح مرا به سرِ صحنه فیلمبرداری می بُرد. مرد مودبی بود. گفته بود که چند سالی در ژاپن بوده. پول و پله ای جمع کرده و به ایران برگشته، با اتومبیلش در خدمت فیلم بود.

از خانه تا محل فیلمبرداری تعریف می کرد و یا می پرسید. از همه چیز و همه جا و همه کس. به مردم خودمان هم خیلی انتقاد داشت که همدیگر را رعایت نمی کنند. نزدیکی های محل فیلمبرداری به یک ترافیک برخوردیم. کمی صبر کرد. کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد. و کشید به سمت چپ، یعنی سمتی که اتومبیل هایش از روبرو می آمدند. که ترافیک را رد کند. کار او باعث شد که در مسیر مقابل هم یک گره ترافیکی ایجاد شود. سعی کرد گره را رد کند ولی دیگر دیر شده بود. هر دو طرف خیابان بند آمد. من فقط او را نگاه می کردم. گفت: می بینین، یک ذره فداکاری وجود ندارد. از همه دلخور بود. گفتم: طرف ما ترافیک بود. اون طرفی ها که داشتند راهشونو می رفتند. شما خلاف رفتی و راهشونو بستی. گفت: من کار دارم مثل اونا که بیکار نیستم!” (بخارا ۶۶، صفحه ی ۳۲۷)و در باکس دیگر همان مطلب می نویسد:
“یک روز عاشورا که از خانه حافظ احمدی بر می گشتم، نذری گرفته بودم و به خانه می بردم. به چهارراهی رسیدم و چراغ قرمز شد. ترمز کردم و ایستادم. اتومبیل پشتی که گویا انتظار نداشت من ترمز کنم، با شدت بیشتری ترمز کرد تا به من اصابت نکند. بوق زد که حرکت کن. با اشاره چراغ قرمز را نشانش دادم. پیاده شد و گفت: نوکرتم، امروز مال امام حسینه. چراغ قرمز و سبز نداریم راه بیفت. به من که رسید مرا شناخت. سلام کرد و گفت: از شما بیشتر از اینا انتظار داشتیم. یک هنرپیشهء با حال که روز عاشورا پشت چراغ قرمز وای نمی سته. شور حسینت کجا رفته؟”


No comments: