آیا با یک رکود بزرگ دیگر مواجهیم؟
توماس کولی*
علی حمیدی،پریسا آقاکثیری
تفاوت بین بحران مالی و رکود چیست؟
حداقل در ابتدا علائم بحران مالی و رکود یکسان به نظر ميرسد. در هر دو مورد بانکها حاضر نميشوند حتی برای یک شب هم به هم وام دهند. کسب و کارهای قوی ومعتبری که نرخ نکول ناچیزی دارند، نميتوانند در بازار اوراق تجاری حتی وامهای کوتاهمدت بگیرند.
در بسیاری از کشورها سیستمهای بانکی نیازمند دخالت وسیع دولت هستند. وضعیت سیستم بانکی مانند وضعیت بیماری است که سیستم گردش خونش مختل و بنابراین در اندامهای مختلف دچار مشکلات عدیدهای شده است. با وجود اقدامات اورژانسی بدن بیمار به داروها جواب نميدهد.
بله اوضاع به همین بدی است ... اما آیا این سرآغاز رکود بزرگ دیگری است؟
در چند هفته گذشته این پرسش مرتبا و اغلب با بیقراری مطرح شده است. پاسخ این سوال منفی است اما یک اما دارد. ابتدا راجع به این که چرا این وضعیت سرآغاز یک بحران نیست توضیح ميدهم و سپس راجع به شرایط آن صحبت ميکنم.
وضعیت کنونی اقتصاد آمریکا خوب نیست. بحران مالی جهانی و واقعی است، اما هنوز وضع اقتصاد حقیقی آمریکا وخیم نشده است. تاکنون بیش از 700000 شغل از دست رفته و این روند ادامه خواهد یافت، اما امیدهایی هم وجود دارد.
تا امروز کمتر از 5/0 درصد نیروی کار بیکار شده است. در رکود نسبتا خفیفی که از سال 2001 تا 2002 به طول انجامید، یک درصد نیروی کار شغلشان را از دست دادند. در رکود شدیدتر سالهای 1981 و1982، 3% نیروی کار شغلشان را از دست دادند (یعنی شش برابر رقم فعلی) و در بحران بزرگ (که در طول این مدت مرتب از آن یاد شده است) 21 درصد نیروی کار بین سالهای 1929 تا 1933 شغلشان را از دست دادند و تا سال 1939 سطح اشتغال، 13 درصد پایین تر از سطح سال 1929 بود.
تولید در اقتصادهای منطقه یورو، بریتانیا، ژاپن و سایر کشورها در حال کاهش است، اما تولید اندازهگیری شده در آمریکا هنوز کاهش نیافته است. من معتقدم تولید در آمریکا بالاخره کاهش خواهد یافت، اما در جریان رکود بزرگ، تولید حقیقی بین سالهای 1929 و 1933 به اندازه 38% کاهش یافت و تا یک دهه نيز اين روند باقی ماند.از قرار معلوم ما با رکود بزرگ فاصله زیادی داریم.
اکنون با توجه به شدت نگرانیها برخی از شما ممکن است فکر کنید که من خطمشی آقای میکابر(شخصیتی در کتاب دیوید کاپرفیلد .م) یکی از بدشانسترین خوشبینان در ادبیات را دنبال ميکنم. موقعیت کنونی جدی است و کاری باید کرد. بر خلاف آقای میکابر من معتقد نیستم که «مسائل به نحوی حل خواهد شد».
ترجیحا ميخواهم سوال مهمتری را بپرسم: ما چه چیز راجع به مسیری که از بحران مالی به رکود شدید و طولانی ختم ميشود، ميدانیم و چطور ميتوانیم از آن اجتناب کنیم؟
رکود بزرگ آمریکا در دهه 1930 مشهورترین سقوط اقتصادی است و بیشتر از هر رکود دیگری در مورد آن مطالعه شده است، اما باید بدانیم که تنها مورد نبوده است. سایر کشورها نیز در دهه 1930 از یک رکود طولانی آسیب دیدند و بسیاری از کشورها مانند ژاپن، مکزیک، شیلی، آرژانتین، برزیل، نیوزیلند، سوئیس و فنلاند اثرات طولانی تولید در زیر روند در دوره بعد از رکود بزرگ را تجربه کردهاند.
کتاب رکودهای بزرگ قرن بیستم که توسط تاموتی کهو Kehoe و ادوارد سی. پرسکات منتشر شده، شامل مطالعه رکود در 14 کشور است. هارولد کول و لی اوهانیان دقیقترین تحقیق اخیر را بر روی رکود بزرگ آمریکا و کسادی طولانی مدت اقتصاد بریتانیا انجام دادهاند. همچنین امیتی شلیز Amity Shlaes کتاب فوقالعادهای با نام مرد فراموششده منتشر کرده که در آن ریشههای رکود را بررسی ميکند.
با تمام این تحقیقات دانشگاهی انجام شده ما چه چیزی راجع به علت وقوع رکود (چه رکود شدید و چه خفیف) ميدانیم؟
مسلما در مورد رکود یک حکایت که بتواند تمام وجوه آن را دربر گیرد وجود ندارد، اما تمام تحلیلها یک نقطه مشترک دارند و آن این است که انتخاب سیاستهای غیرعاقلانه در بحبوحه بحران باعث تشدید و طولانیتر شدن رکود ميشود. مخصوصا سیاستهای دولت که بر بهرهوری و ساعتهای کاری تاثیر ميگذارد، مهمترین مانع برای رشد اقتصادی است.
اکنون واضح است که این تحلیل مشترک درست بوده است. در حالی که تاریخنویسان اولیه بر شکست سیاستهای پولی و انحرافاتی که تعرفههای هاولی-اسموث ایجاد کرده بود تمرکز داشتند، اکنون شواهد قوی سیاستهایی که در زمان هوور و سپس روزولت دستمزدها را بهطور مصنوعی بالا نگه ميداشت و سیاستهایی را که در زمان روزولت به ایجاد کارتل منجر ميشد، عامل رکود بزرگ ميدانند.حالا به قسمت «اما»ي بحث ميرسیم و آن این است که سیاستها در این که بحران فعلی به رکودی در حد و اندازههای رکود بزرگ تبدیل خواهد شد یا خیر، موثر است. در طول رکود بزرگ روزولت به عنوان یک رهبر بزرگ عملگرا شناخته ميشد. اما در واقع او یک آزمایشگر بزرگ بود که ميخواست چیزی را پس از چیز دیگری امتحان کند تا کشور متحول شود و نتیجه این کار سقوط اقتصادی بود که بیش از آنچه که در فقدان این سیاستها طول ميکشید، به طول انجامید.
تا چندين دهه بعد از رکود بزرگ، مورخان رکود بزرگ را نتیجه سیاستهای لسهفر، رواج سفتهبازی و بیکفایتی افرادی چون هوور و اندرو ملون ميدانستند. آنها بهبود متعاقب را به رهبری روزولت و نقش دولت در هدایت فعالیتهای اقتصادی نسبت دادند. اکنون دوباره غرولندها و لفاظیهایی علیه تجارت، جهانیسازی و مهاجرت شنیده شده و عدم اطمینان به بازارها نیز روز به روز بیشتر ميشود. اتخاذ این مواضع پوپولیستی ساده ترین کار است، اما این مواضع خطرناک و غیرصادقانه هستند یا بهتر بگویم به طرز خطرناکی غیرصادقانه هستند، زیرا همانطور که گفتم، سیاستها هستند که اهمیت دارند. سیاستها مهم هستند و وقتی که سیاستی اتخاذ شد، تغییر آن آسان نیست. آیا رهبری کنونی در واشنگتن ميتواند کشتی را طوری هدایت کند که با توفانی فاجعه بار مواجه نشود؟ نگارنده خوشبین است که بهتدریج بینش درست غالب خواهد شد. اما این امید از او یک میکابر نميسازد.
*توماس اف.کولی، استاد اقتصاد و مقالهنویس سایت forbes.com است
No comments:
Post a Comment