Monday, April 27, 2009

43 جوان عازم ایران در کانتینر خفه شدند

43 جوان عازم ایران در کانتینر خفه شدند

نو جوانی را که از مرگ گریخته به بیمارستان می برند
پلیس شهر کوته واقع در استان بلوچستان پاکستان 43 جسد و بیش از 50 جوان مدهوش را از داخل کانتینر کامیونی که عازم ایران بود کشف کرد . به گفته نسیم لاری رئیس پلیس این شهر در این کانتینر که از شهر استین بولداک ، استان قندهار کشور افغانستان عازم ایران بود تعداد زیادی جوان پناهجوی افغانی بوسیله قاچاقچیهای انسان جا داده شده بودند که به علت نرسیدن اکسیژن در داخل کامنتینر خفه شده بودند . به غیر از کشته شدگان ، تعداد نامعلومی نیز از هوش رفته بودند که برای مراقبت پزشکی به بیمارستانهای این شهر برده شدند که پاره ای از آنها در وضعیت بحرانی و نزدیک به مرگ قرار دارند.

خبرنگار شبکه تلویزیون عربی الجزیره تعداد پناهجویان در این کانتینر را بیش از یکصد نفر برآورد کرد. به گزارش وی وجود انسان در کانتینر زمانی کشف شد که یکی از مامورین مرزی با شنیدن صدای ناله و تقاضای کمک از داخل کانتینر متوجه شد که در داخل کانتینر انسان وجود دارد . بر اساس تحقیقات اولیه ، این مسافران نگونبخت که قربانی سودجوئی قاچاقچیان انسان شدند بیش از 24 ساعت بود که در این کانتینر محبوس بوده اند .

Sunday, April 26, 2009

احمقانه‌ترین کاری که در سال 1387 در ایران اتفاق افتاد کدام است ؟!

احمقانه‌ترین کاری که در سال 1387 در ایران اتفاق افتاد کدام است ؟!



شاید بگویید به میمنت حضور محمود احمدی‌نژاد آنقدر کار احمقانه اتفاق افتاده که به همین راحتی نمی‌توان، احمقانه‌ترین کار را انتخاب کرد! مثلاً پیش‌بینی‌های تاریخی او در باره قیمت نفت، طرح تحول اقتصادی، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و ... اما من دوس دارم این بار به محمود خان گیر ندهم، زیرا این خبر را شنیده‌ام! خبری که سال گذشته در کرمان اتفاق افتاده است!



پس از آنکه کارکنان شهرداری شهداد یک هاون سنگی تاریخی را بدیمن دانستند، و آن را رها کردند، تعدادی از کارکنان بخشداری این شهر نیز، با مشاهده وقوع حادثه رانندگی برای دو کارمند این سازمان ،هاون را بدیمن دانسته و به دور انداختند.


باورتان می‌شود که هنوز در ایران بتوان کارکنان شریفی را یافت که به همین راحتی از اشیایی چنین تاریخی و ارزشمند بگذرند؟! حداقل نیامده‌اند آن را به پاکستان و افغانستان قاچاق کنند تا بدیمنی دامن بن‌لادن و طالبان را بگیرد و جماعتی را از شر این دو فتنه جهانی راحت کرده و یک سرمایه‌ای هم نصیب خودشان و شهرشان کنند!
نظر شما چیست؟ آیا اتلاق احمقانه‌ترین کار سال 1387 مناسب ایشان است یا مورد بهتری را سراغ دارید؟!سوال

  

Saturday, April 25, 2009

پخش نوار شکنجه توسط شیخ امارات دنیا را تکان داد (ویدئو)...16+

پخش نوار شکنجه توسط شیخ امارات دنیا را تکان داد (ویدئو)...16+

ببینید این شیخ اماراتی بخاطر 5000 دلار چه بر سر یک انسان می آورد





ا عرض تاسف و شرم آوری برای بشریت؛

به واقع با دیدن این صحنه های فجیع و فاجعه آمیز چه می توان گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کدام حیوان درنده ای را می شناسید که یک چنین اعمالی را مرتکب شود. اینان سیر اند و اینچنین می کنند اما حیوانات وحشی تا گرسنه نباشند به کسی حمله نمی کنند. 
دیدبانان حقوق بشر فقط نظاره گر اند و وراجی می کنند و با اعلام شرمگین بودن و فاجعه آمیز بودن این رویداد ها، که یقینا" اولین و آخرین آن نخواهد بود، وجدان و شرافت انسانی بی رگ و پی خود را آرام می کنند.

این درنده خویان و دد منشان، همانانی هستند که مشابه موزه لوور پاریس را در ابوظبی تاسیس کرده اند در حالی که باید موزه ای از سفاکی و جنایت این موجودات پست صفت و جانی را در مرض نمایش گذاشت.

حس تهوع آوری از این سرزمینی که تا سی و پنج سال قبل جز صحرایی برهوت نبود و ساکنان آن به وضعی فلاکت بار زندگی می کردند و آنانی که دستی به دهان داشتند برای درمان بیماری خود به بیمارستان مرحوم نمازی شیراز می آمدند، به انسان دست می دهد.

حقیقتا" این بشر و یا این موجود دو پا به کدام سو می رود؟؟؟

پترو دلار ها، این موجودات کثیف را به گرگانی درنده تبدیل نموده و سوار بر اس یو وی های جهان غرب به همراه دشداشه های سفیدی که پلیدی را از خود ساطع می کند، به ریش همه انسانهای روی این کره خاکی ، جدای از رنگ،نژاد،مذهب و ملیت که حق حیات دارند، می خندند.


بهترین درس برای ظالمان اگر به فرض گرفته شود ، سرنوشت صدام حسین است که با سی و اندی حاکمیت و حکومت دیکتاتوری خویش ، عاقبت با محاسنی بلند از سوراخی تنگ به در آمد و آنی شد که تاریخ به ما آموخته.

آیا اینان از این وقایع درس می گیرند؟؟؟ 


Friday, April 24, 2009

ايران و اسراييل آماده جنگ می‌شوند، پيوتر گنچاروف،

ايران و اسراييل آماده جنگ می‌شوند، پيوتر گنچاروف،  برگردان از الاهه بقراط

اگر تهران بتواند ثابت کند که اسراييل به عنوان يک کشور به درد اين نمی‌خورد که قدرت منطقه‌ای باشد، تقريبا به هدف خود رسيده است. پس چرا نبايد دشمن را به راهی کشاند که يک حمله نظامی را با پيامدهای نامعلوم آغاز کند؟ در اين برخورد احتمالی ميان ايران و اسراييل پيشاپيش يک بازنده وجود دارد و اين بازنده در هر سناريويی که به اجرا در آيد، همانا روسيه است

پيوتر گنچاروف مفسر خبرگزاری روسی نووستی همه شواهد را در جهت يک درگيری منطقه‌ای بين ايران و اسرايييل ارزيابی می‌کند. وی در تفسيری (۲۲ آوريل) چنين استدلال می‌کند:

يک روز پيش از سخنرانی احمدی‌نژاد در ژنو، روزنامه انگليسی «تايمز» نوشت اسراييل آماده حمله هوايی به ايران است.
رييس جمهوری ايران در کنفرانس ضدنژادپرستی سازمان ملل در ژنو، اسراييل را يک رژيم جنايتکار و «کاملا نژادپرست» ناميد. اين سخنان به يک جنجال بين‌المللی انجاميد. 
«تايمز» نوشته بود خلبانان جنگی اسراييل آماده‌اند هر زمان تأسيسات اتمی ايران را بمباران کنند. خبرگزاری‌های اسراييل نيز اعلام کردند بنيامين نتانياهو در طول هفته‌های گذشته سه بار با وزير دفاع، رييس ستاد کل ارتش و ديگر مقام‌های عاليرتبه نظامی اين کشور ملاقات کرده است.
بر اساس اين گزارش‌ها، نتانياهو، نخست‌وزير اسراييل، به عنوان فرمانده کل قوا، گزارش مفصلی درباره تدارک يک حمله عليه تأسيسات نظامی ايران دريافت کرده است. در اين گزارش‌ها آمده است وی از اينکه تدارکات حمله تا اين اندازه پيش رفته است «از شادی شگفت‌زده» شد.
تا چه اندازه می‌توان به درستی اين اخبار اطمينان داشت؟ چقدر احتمال دارد اسراييل واقعا «تأسيسات اتمی ايران» را با خاک يکسان سازد؟
اسراييل تا کنون هرگز پنهان نکرده است که اجازه نخواهد داد ايران صاحب چنان تکنولوژی هسته‌ای شود که بتواند بمب اتمی بسازد. اين موضع را به خوبی می‌توان درک کرد. چرا که ايران پيشرفت اتمی خود را مرتب با اعلام اين حرف که اسراييل حق موجوديت ندارد، همراه می‌کند.
اسراييل در رابطه با برنامه هسته‌ای ايران همواره يک «خط قرمز» را دنبال کرده است که با عبور از آن، ايران به يک خطر مستقيم برای دولت اسراييل تبديل خواهد شد. بنا به تخمين کارشناسان اسراييلی و اروپايی، اين «خط قرمز» تنها يک مرز تکنولوژيک نيست بلکه يک مرز زمانی نيز هست. از اين زمان اغلب در سال ۲۰۱۰ نام برده می‌شود.
از همين رو، گزارش رسانه‌ها می‌تواند يک بررسی برنامه‌ريزی شده از سوی نخست‌وزير اسراييل جهت امتحان آمادگی نظام دفاعی اسراييل در برابر بزرگترين خطری باشد که آن را تهديد می‌کند.
اين واقعيت نيز که آمريکا و اسراييل همين امسال تمرين‌های دفاع موشکی با اسم رمز «جنيپر کبرا» را انجام خواهند داد، با اين سناريو مطابقت دارد. نيروهای دفاع هوايی اسراييل و سازمان دفاع موشکی آمريکا از پنج سال پيش به اين تمرين‌ها مشغولند.
ليکن امسال اين دو کشور متحد تمرين‌های پيچيده‌تر و طولانی‌تری پيش روی دارند. چه بسا بتوان نتيجه گرفت که آمريکا و اسراييل به طور جدی خود را برای سال ۲۰۱۰ آماده می‌کنند، حتی اگر موضوع فقط بر سر مسائل دفاعی [و نه حمله] باشد.
حال پرسش اين است که آيا می‌توان از يک سناريوی نظامی اجتناب کرد؟ 
تا آنجا که به اسراييل مربوط می‌شود، اين کشور معتقد است نبايد اجازه هيچ گونه شکستی را داد. بر اين اساس، کوچک‌ترين عقب‌نشينی از موضع کنونی اسراييل، همانا با سقوط کشور اسراييل يکی گرفته می‌شود.
از سوی ديگر، ايران نيز بلندپروازی خود را برای تبديل شدن به يک قدرت منطقه‌ای پنهان نمی‌کند. اگر تهران بتواند ثابت کند که اسراييل به عنوان يک کشور به درد چنين موقعيتی نمی‌خورد، تقريبا به هدف خود رسيده است. پس چرا نبايد دشمن را به راهی کشاند که يک حمله نظامی را با پيامدهای نامعلوم آغاز کند؟
در حال حاضر، تهران همه کار می‌کند تا اسراييل نيروی هوايی خود را برای حمله به تأسيسات اتمی ايران گسيل کند. اتفاقا ايران درست در همان نکاتی که ترديد جهان را نسبت به صلح‌آميز بودن برنامه هسته‌ای ايران برمی‌انگيزد، خبرهای موفقيت‌آميز منتشر می‌کند که برايش نتايج رشک‌برانگيز به دنبال دارد.
به برکت سياست نتيجه‌بخش تهران است که ترديدها نسبت به اينکه ايران در حال ساختن بمب اتمی است، از بين می‌رود. افکار عمومی جهان بيش از پيش متقاعد می‌شود که ايران به همين کار مشغول است و يا دست کم به دنبال چيزی جز اين نيست. به عنوان نمونه، چندی پيش احمدی‌نژاد گفت بی‌عدالتی قدرت‌های اتمی جهان ايران را مجبور به کسب تکنولوژی اتمی می‌کند. در اين منطق، ديگر عبارت «برای مصارف صلح‌آميز» جايی ندارد.
در اين ميان، در برخورد ميان ايران و اسراييل پيشاپيش يک بازنده وجود دارد و اين بازنده در هر سناريويی که به اجرا در آيد، همانا روسيه است.
برای مثال، اگر همين امروز يک درگيری نظامی روی دهد، روسيه از هر طرف زير فشار قرار می‌گيرد. اتحاديه اروپا و آمريکا، روسيه را سرزنش خواهند کرد که نتوانست ايران را از غنی‌سازی اورانيوم باز دارد. اسراييل از روسيه دلخور خواهد شد که چرا ايران را به تسليحات روسی مجهز کرده است و ايران از روسيه گله خواهد کرد که چرا سيستم موشکی «اس سيصد» را در اختيارش نگذاشت.

Sunday, April 19, 2009

برای اعتراض به اعدام دلارا دارابی به لینک بروید و نامه ی از پیش آماده شده ی عفو بین الملل خطاب به شاهرودی یا خامنه ای را امضا کنید

Abs Malk http://www.amnesty.org.uk/actions_detail
s.asp?ActionID=9برای اعتراض به اعدام دلارا دارابی به لینک بالا بروید و نامه ی از پیش آماده شده ی عفو بین الملل خطاب به شاهرودی یا خامنه ای را امضا کنید

Friday, April 17, 2009

۴۰۰۰سال تاریخ دمکراسی در یک فایل فلش ۹۰ ثانیه ایی ـ


Saturday, April 11, 2009

این عکس بطور باور نکردنی تغییر داده شد. باین ترتیب که تصویر دو تن از اعضای کابینه که زن بودند برداشته شد


در روز افتتاح دولت سی نفره بنیامین نتانیاهو اعضای دولت دستجمعی عکسی به رسم یادبود گرفتند. این عکس بطور باور نکردنی  تغییر داده شد. باین ترتیب که تصویر دو تن از اعضای کابینه که زن بودند برداشته شد و بطور دیجیتال بجای آنها عکس دو مرد گذاشته شد! دوستان توجه بفرمایند که از کابینه و دولت اسرائیل صحبت می کنیم! واقعا با مزه است. عکس را ببینید.




Friday, April 10, 2009

نظرات صادق هدایت درباره «بی بی سی (BBC)» فارسی در شصت سال قبل

رداشتی کوتاه از «بی بی سی (BBC)» فارسی

یک دو ماهی می شود که می خواستم یک طوری این مطلب را بنویسم. طولانی هم خواهد شد. یادم هست برای دوست خوبی، موناهیتا، در یک ایمیل نوشتم: اگر من آنقدر خوشبین بودم که کارمند فارسی تلویزیون بی بی سی می شدم، بیشتر از یک هفته نمی توانستم فضای آنجا را تحمل کنم. حتما سر هفته استعفا می دادم". نه اینکه من دائی جان ناپلئون جوانتری باشم که در سر هر پیچ روزگارمان یک مامور انگلیسی می بینم و خودمان را آدم های خوش قلب اما ساده لوحی می دانم که بی هیچ تقصیری دچار توطئه ی خارجی شده ایم. یک نگاهی به همین نوشته های این وبلاگ 6-5 ساله نشان می دهد که اتفاقا نگاهم، انتقادم، بیشتر رو به خودمان است، رو به کوتاهی ها و خیلی جاها به سستی ها و به خیانت های خودمان. با اینکه توطئه و دسیسه ی خارجی هم کم نداشته ایم. بگذریم ...

هر وقت که به برنامه ی های بی بی سی نگاه می کنم احساس این را دارم که یک مستعمره چی می خواهد به هر قیمتی، من ایرانی را متقاعد کند که هویت من چه هست، یا در واقع او ترجیح می دهد که این هویت چگونه باید باشد. یک نگاه شرق شناسانه و استعماری که من ایرانی را دارد برای خودم تعریف می کند: من، ساکن سرزمینی شگفت و غریب (exotic)، سرزمین شعر حافظ و مولوی و عرفان هفتصد - هشتصد ساله، سرزمین قالی و زعفران و گز و قلیان که با داشته هایم خوش و راضی ام و یا باید خوش و راضی باشم. ای، اگر به ضرب روزگار از رخوت صدها ساله سری هم بلند کرده ام، او، همان که با عقلانیت اش حساب و کتاب می کند مرزها را برای من ایرانی تعیین می کند که چقدر تغییر برای من و ما لازم است تا آن شگفت انگیز و اسرارآمیز بودنمان حفظ شود، مبادا که ما بعنوان اشیاء این موزه ی باستانی بخواهیم گرد و خاک را از خودمان بتکانیم و تکانی بخوریم. بله، اصلاح و تغییر حق ما هم هست اما اینکه چقدر و تا کجا این سرای شگفت انگیز به اصلاح نیاز دارد این را دیگر "آنها" به ما خواهند گفت، مبادا که سنت ها را در هم بریزیم و آشفته کنیم. آخرش هم "آنها" باید بیایند و آشفتگی ما را سر و سامانی بدهند. ما، ساکنان سرزمین زعفران و دیوان حافظ و مسجد شاه!

دوباره خوانی خاطراتی از صادق هدایت، بهانه ی نوشتن این مطلب، درست در امشب است. 
مصطفی فرزانه از گفتگوی دوره ی نوجوانی اش با صادق هدایت می نویسد. حرف های هدایت باید مال سال های دور و بر شهریور 1320 باشد. نقطه چین ها در خود متن است بجز دو جا که خودم چند جمله ای را برای بیشتر طولانی نشدن مطلب برداشته ام. اصل مطلب در کتاب «آشنائی با صادق هدایت»- نوشته ی م. ف فرزانه ص 19-16 .
"معقول آنوقت ها کسی از وجودم خبر نداشت...
وحشتناک است.
چرا؟
زکی سه! ... برای اینکه تو رادیوی بی بی سی برایم لقمه گرفته اند و حرفم را زده اند.
کی؟
همین دوست و آشناهائی که در لندن نشسته اند... تو بحبوبه ی جنگ... آقای مینوی. آقای فرزاد. اول مینوی، بعد هم فرزاد... تو مخ لندن بست نشسته اند، معنی همکاری با انگلیسی ها را هم خوب می دانند و تازه سه قورت و نیمشان هم باقیست...
آنوقت ها مینوی سنگ هیتلر به سینه می زد. وقیحانه مجیز گوبلز را میگفت* حالا جیره خوار چرچیل شده است. چطور توجیه بکنند که چرا تو گه غلطیده اند؟ پس چکار بکنند؟ خودشان که می دانند ازشان کار نابجا می خواهند. 
برو مجله ی روزگار نو [مجله ی تبلیغاتی در لندن] را بخوان می بینی... آقایان تو این هیر و ویر، تو این دنیای پر زد و خورد علم و منطق کارشان شده که ملتشان را دعوت بکنند دوباره درویش بشوند. صوفی بشوند...غصه خوری هم می کنند... «افسوس که ایرانی ها دارند از عرفان دور می شوند»... زکی!... باید گه خودشان را قاشق قاشق تو حلق خودشان ریخت که قرقره بکنند... باید برای هرکدامشان یک شیشه از آب جوی خیابان استانبول فرستاد که تا هر وقت به یاد عنعنات ملی آبغوره گرفتند درش را باز بکنند و یک نفس عمیق بکشند تا حالشان جا بیاید... 
تازه همه این ها بمن چه مربوط؟ چرا مرا ول نمی کنند؟
لابد اربابشان بخودش گفته...! اینها که چیزی بارشان نیست. یکی نشسته برای صدمین بار نسخه ی خطی حافظ را چرک نویس و پاکنویس می کند و آن یکی هم که متخصص گنده گوزیست. پس باید فکری کرد. 
چه باید کرد؟
شامورتی بازی! باید یک موجود تازه از توی قوطی جن گیرها درآورد تا عالم و آدم انگشت به دهان حیرت بمانند. آن موجود کیست؟
بنده! نویسنده ی گمنام قرن...
نشستند و نقشه کشیدند: چطور است فلانی را مشهور کنیم و بگوئیم که این هم پالکی ما چنین و چنان است... چطور است بگوئیم که ما دار و دسته ی انتلکتوئل های مترقی هستیم. از تقی زاده و اقبال و دشتی هم جوانتریم. آتیه داریم. حزب نداریم.
خودمان حزبیم. از حزب هم مهمتر. انتلکتوئل. زکی! گه تلکتوئل! 
آنوقت این موجود را جلو بیاندازیم... باد تو آستینش می کنیم، ساز و دهل می زنیم، همین که سرشناس شد، دوره اش می کنیم و از قبلش نان می خوریم...
مگر نه اینکه فلانی هالوست؟ او که از زد وبندهای ما سر در نمی آورد. پس چرا که نه؟
...
این موجودات شنیده بودند و می دانستند که تو این خلادانی جانم به لبم آمده... نه پول، نه آزادی و نه راه فرار... پیشنهاد کردند که بروم هم پالکیشان بشوم در لندن. دعوت نامه فرستادند... بیا با ما بیعت کن. تو مجله کار کن، برای بی بی سی مقاله بنویس و جزینگ جرینگ لیره بگیر و معلق بزن... حوری و غلمان مثل پنجه ی آفتاب تو خیابان ریخته، همه از سر و کولت بالا می روند. دیگر چه از این بهتر؟"
مصطفی فرزانه می گوید: "خواستم چیزی بگویم که او را آرام بکنم. هدایت پیش دستی کرد".
و هدایت ادامه می دهد:
"- زکی سه! مرده شور!... انگاری که من دود چراغ خورده ام برای مداحی چشم و ابروی امپراطوری انگلیس...
- بهرحال که از زندگی اینجایتان بهتر است...
- نه! نه آنجا جای من است و نه اینجا!
مدتی خاموش ماندیم. صحبت جدی او [هدایت] به اوج رسیده بود و باید طبق معمول، این حالت منقبض را بهم بزند:
- داریم و نداریم یک چس میهن داریم.
دیگر چه می خواهید دوست عزیزم؟ با ما که دشمن نیستی؟"
فرزانه ادامه می دهد:
"لبخند زدم. رسیده بودیم جلو در میخانه ی لاماسکوت (La Mascote). با این جمله ی آخر ملتفت شدم که باید خداحافظی بکنم و او را تنها بگذارم". 
* صادق هدایت در نامه ای به مجتبی مینوی می نویسد:
"تو هم مثل همه حرف می زنی که چون گوبلز هیتلر را ژنی ازل و ابد جلوه می دهد باید همه تملق بگویند و باور بکنند. من می گویم باید اخ و تف روی گوبلز و هیتلر و هر دو انداخت...". [نامه ی مورخ 1937.6.27 از بمبئی هند]

Thursday, April 9, 2009

آخ روی ماهشو ببین، الهی دستم بشکنه!

آخ روی ماهشو ببین، الهی دستم بشکنه!

اسم آهنگ این بود: "اینو زدم تا بدونی" و من خر فکر کردم منظور خواننده محترم این است که این آهنگ را برای طرف مربوطه زده و از این آهنگ منظور داشته است.

 من هم بیکار بودم داشتم وسط فلیکر و گوگل ریدر و ایران سانگ می چرخیدم گفتم ببینم ایشان برای طرفشان چه آهنگی زده است.
 اول گوشهایم تعجب کرد بعد چشمهایم گشاد شد ولی قضیه کاملا اوه مای گاد بود!
 این آهنگ مربوط به احساسات آقای خواننده بعد از کتک کاری با خانم است به گونه ای که جای انگشتهای این عاشق دلخسته روی صورت معشوق پریشان فراری باقی مانده است.
 لازم به ذکر است که شاعر و خواننده و آهنگ ساز و تنظیم کننده و همه کاره این آهنگ یک نفر یعنی آقای مجید خراطها خواننده جوان است که عکس گیتار به دستش را هم چسبانده روی آلبوم.
 ایشان می فرمایند: 
اینو زدم اما دلم که از تو دل نمی کنه
 وای ببینم رو صورتت جای انگشتای منه 
گریه نکن عزیز من، الهی دستم بشکنه
 اما بدون هرجا بری خاطره هات مال منه
 آقای خواننده گرچه می گوید الهی دستم بشکنه ولی گویا از این مساله هیچ هم پشیمان نیست و یادآوری می کند که اینو زدم تا بدونی از دست تو ناراحتم
و از آنجایی که به هر حال طرف باید مردانگی اش را به رخ بکشد می گوید: اینو زدم داری می ری یادت باشه مردی داری!
 خب آدم چه بگوید!؟ گرفته خانم را زده، جای انگشتهایش هم روی صورت طرف مانده، پشیمان هم نیست، احساس خوش مردانگی هم دارد، می نشیند ترانه هم می گوید برای این شاهکارش!
متن آهنگ را می توانید ببینید و بشنوید ولی محض استفاده اینجا هم کپی می کنم.
اینو زدم تا بدونی موقع رفتنت نبود
خدا نگهدارت باشه گرچه دلم راضی نبود
حق نداری که بگذری از حرف من به سادگی
زدم که یادت بمونه هر جا می ری باید بگی
اینو زدم اما دلم که از تو دل نمی کنه
وای ببینم رو صورتت جای انگشتای منه
گریه نکن عزیز من، الهی دستم بشکنه
اما بدون هرجا بری خاطره هات مال منه

برو ولی بدون که من می مونم توی حسرتت
آره الهی بشکنه دستی که خورد تو صورتت
قربون گریه هات برم، رفتنت هم به دل نشست
باید پیاده شیم گل، قایقمون به گل نشست

اینو بدون فدات بشم، تو بدترین وضعیتم
اینو زدم تا بدونی از دست تو ناراحتم 
تصمیمتو عوض نکن (عوض نکن ) اگه می خوای بری (بری) برو (برو)
درسته که زدم ولی (زدم ولی) خیلی دوستت دارم تو رو (تو رو)
الهی قربونت برم، خیلی برام بودی عزیز
از پیش من برو ولی خاطره هامو دور نریز
از پیش من برو، خاطره هامو دور
اینو زدم اما دلم که از تو دل نمی کنه
وای ببینم رو صورتت جای انگشتای منه
گریه نکن عزیز من، الهی دستم بشکنه
اما بدون هرجا بری خاطره هات مال منه

اگر چه خیلی داغونه، حرمتی داره این خونه
زدم که جای حلقه مون رو صورتت خونه کنه
الهی قربونت برم، اشکات آتیشم می زنه
آخ روی ماهشو ببین، الهی دستم بشکنه

اینو زدم داری می ری یادت باشه مردی داری
زدم ولی یادم نبود بخوام نخوام باید بری
اینو زدم یاد بگیری اگر چه قیدمو زدی
وقتی که می پرسم کجا، جواب سربالا ندی