گوش چپ كلاسيك غوطه ور در ترافيك
اكبر افتخاري از روزي كه به خاطر بازي در تيمهاي تهراني پاي به اين شهر گذاشت همواره ساكن محلههاي اطراف ورزشگاه پير شهر امجديه بوده است . از آخرين باري كه به طور رسمي به عنوان بازيكن وارد زمين شد، چيزي حدود ۳۴ سال مي گذرد. اما هنوز بيشتر مسافراني كه سوار تاكسي «اكبر افتخاري» ميشوند،گوش چپ كلاسيك سابق تيمهاي ملي، دارايي، تاج، عقاب واين آخرها پرسپوليس را هنوز به خاطر دارند. هنوز خيليها به ياد دارند روزي را كه او به عنوان اولين بازيكن ايراني در تيم منتخب آسيا در سال ۱۹۶۸ ميلادي در برابر آرسنال بازي كرد و همان موقع توپچيهاي سرخپوش شهر لندن خواهان بازي او در تيمشان شدند. با گذشت سالها از آن روزها ، اكنون اكبر افتخاري براي چرخاندن چرخ زندگي با يك تاكسي پيكان در خيابانهاي پايتخت به مسافر كشي مي پردازد. افتخاري بازيهاي ابتدايي خود را در برابر تيمهاي خارجي متشكل از ملوانان كشتيهاي باري در زمينهاي شورهزار انجام داد. او امروز يكي از جوانان قديم است كه در اولين قهرماني تيم ملي فوتبال ايران حضور داشته و در روزهايي كه همه چيز رنگ و بوي توپ و چمن را گرفته با او به عنوان جوان قديم به گفت و گو نشستهايم:
فوتبال را به طور رسمي از چه سني شروع كرديد؟
از ۷ سالگي دنبال توپ مي دويدم. يادم است آن موقع توپ نبود. من ، مرحوم محراب شاهرخي و ناظم گنجاپوراز همان روزهاي كودكي هميشه با هم بوديم. آن موقعها توپ پلاستيكي بود ولي چون ما پول نداشتيم با كاغذ يا پارچه كهنه يك چيزي شبيه به توپ درست ميكرديم و با پاي برهنه در زمين هاي شوره زار بندر شاهپور دنبال آن مي دويديم. يادم است هر روز بعد از مدرسه يك ساعتي را با محراب و ناظم قرار مي گذاشتيم و ميرفتيم فوتبال تا ساعت 8 يا 9 شب بازي ميكرديم. شب كه به مغازه پدرم ميرفتم او با يك تركه خيزران منتظرم بود. هنوز ضربههاي محكم خيزران يادم است به او جرأت نميكردم بگويم كه با بچهها فوتبال بازي ميكرديم.
با اين صحبت پدرتان خيلي مخالف بازي شما بود؟
بله مخالف بود. تا موقعي كه درسم در دوره ابتدايي تمام شد و به اهواز رفتم. آن موقع ۱۳ يا ۱۴ سالم بود. يادم است در اكثر مراسمها و اعيادي كه در شهر اهواز جشن گرفته ميشد، در همين ورزشگاه تختي امروز، آن روزها زمين ماسهاي بود، حركات نمايش با توپ انجام ميدادم. همين باعث شد كه ديگر پدرم با فوتبال من موافقت كند. آن موقع توسط مرحوم «امير نعمتپور» به تيم كلوپ شناي اهواز رفتم. آنجا من با «محراب» و «ناظم گنجانپور» همبازي بودم. با همديگر به تيم «كلني خوزستان» دعوت شديم. حضور در اين تيم سختتر از تيم ملي ايران بود. حضور بازيكنان تراز اول شهرهايي چون اهواز، آبادان، مسجدسليمان و خرمشهر راه يافتن به اين تيم واقعاً سخت بود. در بين بازيكناني معروف و نامي آن روزها چون «حميد شيرزاد
گان»، مرحوم« منوچهر ساليا»، «حميد برمكي»، برادران اديب، مرحوم «پرويز دهداري» انتخاب ما ۳ تا جوان باعث ذوق و شعف فراوان شده بود.
چطور براي بازي به تهران آمديد؟
چه سالي شما ازدواج كرديد؟
سال ۴۷ بعد از قهرماني مسابقات جام ملتهاي آسياازدواج كردم و حاصل آن يك دختر و يك پسر است .
يادتان است از دارايي چقدر گرفتيد؟
چون در گمرك اهواز بودم حكم انتقالي ام را به تهران دادن و اينجا و حقوق بگير بودم. آن موقع ماهي ۲۰۰ تا ۲۵۰ تومان آقاي محب به من مي داد.
چطور آمديد تاج؟
بعد از جام ملتهاي ۶۸در سال ۱۳۴۷ آقاي محب تيم دارايي را منحل كرد. ما هم رفتيم پيش رئيس باشگاه كه چه كار كنيم. آيا ممكن است دسته جمعي يك جا برويم. آن زمان تيم تاج در اختيار تيمسار «خسرواني» بود كه يكي از تيمهاي خوب تهران بود. از اين رو هم رقابت فوتبال بين دارايي و شاهين بود.آن زمان در اين تيم بازيكناني چون همايون بهزادي، برومند، حميدشيرزادگان،پرويز دهداري بازي ميكردند.
در بحبوحه جام ملت هاي آسيا تيمسار خسرواني رئيس سازمان تربيتبدني شد. بنا بود كه رئيس سازمان به خاطر اختلافات باشگاه دارايي را منحل كند. خود علي اكبر محب قبل از اينكه سازمان تيم را منحل كند خودش اين كار را كرد. همه اعضاي تيم منفك شديم. من كار و حقورديان، منصور پورحيدري، جلال طالبي، از دارايي رفتيم تاج و بقيه بازيكنان هم به باشگاههاي ديگر رفتند.
تا چه سالي تاج بوديد؟
تا سال ۵۰عضو اين تيم بودم. آن سال با مربي تيم رايكوف اختلاف پيدا كردمو مجبور شدم از اين تيم جدا شوم .
سر چي؟
آن سال قرار بود تاج در مسابقات جام باشگاههاي آسيا بازي كند، يادم است قبل از اين مسابقات در بازي تاج و گارد بينيام شكست اما زياد جدي نبود من حتي در اردو هاي تيم هم حضور داشتم اما مربي مرا خط زد وقتي دليلش را پرسيدم گفتند هنوز ترس اين آسيب ديدگي در تو مانده است و ما نميتوانيم از شما استفاده كنيم. من هم از اردو تيم خارج شدم و ديگر لباس تاج زا بر تن نكردم . آن روزها بخاطر جواني يك مقدار هم غد و يك دنده بودم و تحمل همچين حرفهايي را نداشتم. البته تا 2 ماه بعد از آنكه از تاج آمدم بيرون، يك آقايي بود به نام پرويز شيخان كه آژدان تيمسار خسرواني بود. بارها آمد در خانه دنبالم كه برگردم اما من قبول نكردم و به تيم عقاب رفتم .
تا يادم نرفته شما عضو تيم ملي سال ۱۹۶۸ هستيد كه براي اولين بار قهرمان آسيا شديد.
بله آن بازي ها جزئ بهترين خاطرات دوران فوتبالم است بطوري كه جدا از قهرماني به عنوان بهترين بازيكن اين دوره از مسابقات انتخاب شدم و به عنوان اولين بازيكن ايراني به تيم منتخب آسيا دعوت شدم.يادم است بازي اول مربي تيم آقاي بياتي من را بيرون گذاشت و از اصغر شرفي بازي گرفت در آن بازي اصغر يك پنالتي را خراب كرد و چند بار توپ را لو داد با اينكه تمام تماشاگران در استاديوم امجديه من را تشويق مي كردن اما آن بازي تا آخر روي نيمكت نشستم و از بازي بعدي مربي از من استفاده كرد يادم است حتي بازي دوم من نمي خواستم بازي كنم .
تيم منتخب آسيا چطور شد؟
بعد از پايان بازي ها يك روز يكي از دوستانم كه مسئول يكي از خطوط بين الملي هوايي بود به خانه ام زنگ زد و گفت كه اكبر تو به عنوان بهترين بازيكن آسيا انتخاب شده اي و به تيم منتخب آسيا دعوت شدي الان هم بليت تو براي ما آمده بايد چند روز ديگر بروي مالزي ،يادم است در يك سكوت خبري رفتم آنجا و برگشتم نه در روزنامه اي نوشته شد و نه در راديو يا تلويزيون به آن اشاره شد؛ آنجاقرار بود با تيم آرسنال بازي كنيم. كه ما اين بازي را با نتيجه ۲بر ۴ باختيم كه يكي از گلها را هم من زدم. بعد از آن بازي مربيان آرسنال به من پيشنهاد پيوستن به اين تيم را دادن ولي آن موقع خسرواني رييس وقت سازمان تربيت بدني و تيم تاج با رفتن بازيكنان به تيم هاي خارجي موافقت نمي كرد و مي گفت هر چقدر آنها به شما پول بدهند ما هم همان قدر پول مي دهيم و من با گرفتن مبلغ 120 هزار تومان و ماهي ۳ هزار تومان به تيم تاج رفتم .
شما جزئ بازيكناني هستيد كه در دو تيم مطرح آبي و قرمز بازي كرده ايد.
بعد بازي در تيم عقاب در سال آخر دوره فوتبالم به تيم پرسپوليس آمدم فكر مي كنم من اولين بازيكني هستم كه در اين ۲ تيم بازي كرده ام . البته در پرسپوليس ۸ يا ۹ بازي بيشتر در زمين نبودم .آخرين بازي رسمي من در برابر تيم كريستال پالاس بود ،كه توسط باشگاه پرسپوليس دعوت شده بود. در استاديوم آزادي بازي كردم. بعد از آن هم براي هميشه فوتبال راكنارگذاشتم.
چطور به سمت كار مسافربري روي آورديد؟
من بازنشست گمرك هستم. بعد از اينكه بازيام تمام شد، يك كارخانه يخچالسازي به نام «دافمو» در ۳۵ متري اتحاد در جاده آبعلي راه انداختم. بعد از انقلاب چون از دادن پول كارگر ناتوان بوديم مجبور شدم سهم خود را به شريكم بفروشم. در ابتداي سال ۶۰ خواستم يك سردخانه ۱۰۰ تني د شهرستان رتويسركان راه اندازي كنم چون آنجا جزء شهرهاي محروم بود قرار شد كه از سوي دولت به من وام بدهند به علت دير كرد اقساط وام كارخانه را بانك مصادره كرد من هم تمام هست و نيست زندگيام را براي راه اندازي اين سردخانه عظيم گذاشتم به همين خاطر تمام زندگي ام را در اين راه دادم و در سال ۶۲ ديگر هيچ چارهاي نداشتيم و با باقي مانده سرمايهام يك پيكان تاكسي خريدم و هم اكنون بيش از ۲۰ سال است به مسافر كشي مي كنم .
حرف آخر
با اينكه سالهاست كه من از فوتبال خداحافظي كردهام اما هنوز خيلي از افراد قديمي محل من را به ياد دارند و براي آنها قابل احترام هستم . با ايثنكه به خاطر كارم هر روز در سطح شهر ميچرخم اما محله بهار و بهار شيراز همواره براي من بهترين جا براي زندگي است . بارها از من پرسيدهاند چرا به كار مسافر كشي مي پردازم من هميشه در جواب آنها مي گويم من به غير از اين كار با اين وضعيت كار ديگري را بلد نيستم .
چاپ شده در هفته نامه سروش - 30 تیر 1386- شماره 1318