سایت خبری ایران: اگر ميخواهيد بدانيد جهان پساآمريكايي چه شكلي خواهد داشت، بهتر است در اينترنت درباره اجلاس ماه نوامبر گروه 20 كه در واشنگتن برگزار شد جستوجو كنيد. اين اتفاق چه نكاتي براي ما دارد؟
به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری ایران(INA)، اول از همه نفس برگزاري اين نشست است. قبلا بحرانهاي مالي توسط صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني يا جي هشت (هشت كشور صنعتي) بررسي ميشد اما بالاخره كلهگندهها به اين نتيجه رسيدند كه نميتوانند به تنهايي با مشكل رودررو شوند، پس بازارهاي رو به رشد جهان را به نشست دعوت كردند. براي آنكه بتوانيم به بحرانهاي اقتصاد كاملا به هم پيوسته جهاني واكنشي موثر نشان دهيم بايد همه بازيگران اصلي حضور داشته باشند.
البته همه چيز تغيير نكرده است. نشست گروه 20 در واشنگتن برگزار شد و جورج بوش، رئيسجمهور آمريكا، در سازماندهي امور نقشي كليدي داشت. آمريكا با چين، ژاپن و عربستان سعودي روابط خوبي دارد و بريتانيا، فرانسه و آلمان از متحدان قديمياش به حساب ميآيند. به همين خاطر احتمالش زياد است كه اين گروه بزرگتر از كشورها بتواند در حل بحران كنوني اقتصاد جهان كمك بيشتري بكند تا گروه كوچك غربي جي هشت . پس اين يك دنياي تازه است اما قرار نيست ايالاتمتحده را از آن اخراج كنند و البته در اين دنياي جديد تصميمگيريهاي جمعي هم امكان دارد.
در دهههاي بعدي، وقتي مورخان در مورد بحران اقتصادي اين روزهاي ما بحث ميكنند آن را پيامد موفقيتهاي قبلي ميدانند. من ميدانم كه اين مساله عجيب به نظر ميرسد چرا كه ما شاهد وقايع ترسناكي چون شاهد سقوط بازارهاي بورس، كاهش سرعت رشد و بازپرداخت نشدن وامها هستيم. با اين همه از شما ميخواهم به شرايطي توجه كنيد كه وضعيت كنوني را آفريد. در طول دو دهه گذشته سه ميليارد نفر از مردم دنيا ثبات سياسي، تورم پايين و انبساط عظيم اقتصاد جهاني را تجربه كردند. كشورهاي مختلفي در سراسر دنيا رشدهاي بيسابقهاي را تجربه كردند 1244 كشور در سالهاي 2006 و 2007 رشد 4 درصدي و بيشتر را شاهد بودند.) در طول سالهاي اخير جنگها، درگيريهاي داخلي يا تروريسم كمتر از دهههاي پيش باعث آشفتگيهاي سياسي شدند (شايد بتوان گفت اين مساله در طول قرنهاي اخير هم بيسابقه بود.)
اما همه اينها مشكلات جديدي براي دنياي غرب به وجود آورد. هر چه بعضي كشورها قدرتمندتر شدند و به منابع بيشتري دست پيدا كردند مدعيتر و مليگراتر شدند. ميتوان گفت ظهور ايران و ونزوئلا و احياي روسيه نتيجه افزايش بهاي نفت خام بود. در سويي ديگر در اكثر كشورهاي اسلامي، پول فراواني كه روانه جيب وهابيون شد به آتش افراطگرايي دامن زد و جوانان زيادي را به سمت القاعده و گروههاي نزديك به آن كشاند.
در جهان اقتصاد، شكوفايي و تورم پايين دو نيروي بسيار قدرتمند را از بند آزاد ميكنند. اولي وامهاي كمبهره است و دومي سرمايههاي بسيار عظيم (در طول سالهاي اخير در اقتصادهاي رو به رشد آسيايي و بعد كشورهاي نفتخيز خاورميانه شاهد افزايش شديد پسانداز مازاد درآمدها بوديم.) به اين دو نيرو، نيروي سوم را هم اضافه كنيد؛ طمع. و حالا كمكم ميتوانيم متوجه شويم كه چه بر سر اقتصاد دنيا آمد و همه چيز از هم پاشيد.
از يك طرف مشكل اينجا بود كه ايالاتمتحده و تعدادي از اقتصادهاي غربي بسيار مصرف كردند - بسيار بيشتر از ميزان توليدشان - و خواستند اختلاف توليد و مصرف را با قرض كردن جبران كنند. اما فراموش نكنيم كه اگر آمريكا بيش از حد خرج كند، آسيا بيش از حد ذخيره ميكند. همه اين پساندازها - حدود 10 تريليون دلار - بايد جايي ميرفت و در طول دو دهه گذشته اكثر آن روانه ايالاتمتحده شد؛ جايي كه از ديد شمار زيادي از مردم امنترين و بهترين مكان دنيا براي سرمايهگذاري بود. اين باعث شد بانكها به راحتي به مردم وام بدهند و اين ديگر رشد نبود؛ حباب رشد بود. اين مساله بهخصوص در بخش مسكن رخ داد.
به هر صورت، بحران مالي كنوني، هرچقدر هم بد به نظر بيايد بالاخره به پايان ميرسد. من نميدانم كي و چطور اما مداخلات دولتها در قضيه عاقبت نتيجه خواهد داد. چرا اين را ميگويم؟ چون دولتها بسيار قدرتمندتر از بازارها هستند. آنها ميتوانند بازارها را ببندند، كارخانهها را ملي كنند و قوانين جديدي بنويسند و واشنگتن يك قدرت منحصر به فرد ديگر هم دارد؛ ميتواند پول چاپ كند!
مداخلات دولت پيش از اين هم باعث ثبات سرمايهداري شده است. هيچ جامعه مدرني نميتواند ركودها و بيثباتيهايي را كه در قرن نوزدهم طبيعي بود تحمل كند. در آن دوران دولتها بسيار كمتر از امروز در بازار دخالت ميكردند. عمر متوسط ركودها در سالهاي بين 1854 تا 1919 حدود 22 ماه بود. در طول دو دهه گذشته اما ركودها بهطور ميانگين 8 ماه دوام داشتهاند. بين سالهاي 1854 تا 1999 اقتصاد آمريكا هر 49 ماه يك بار دچار انقباض شد. در طول دو دهه گذشته اقتصاد آمريكا هر 100 ماه يك بار منقبض شد. عوامل مختلفي باعث اين تغييرات شدهاند اما فاكتور اصلي سياستهاي مالي دولت ايالاتمتحده بوده است. البته بحران كنوني در صنعت مالي كشور رخ داده و از آنجا كه اين بخش نيروي حياترسان اقتصاد به حساب ميآيد بايد دقيقتر و حسابشدهتر با آن برخورد كرد. تقريبا در همه بحرانهاي مالي 30 سال گذشته (كه تعداد آنها به دهها مورد ميرسد) دولت مجبور به مداخله شده تا اعتماد و اطمينان را به مردم باز گرداند و دولت - پيش از اين - در اين امر موفق شده است.
آيا اين دور تازه مداخلات دولتي به معناي بازگشت سوسياليسم يا حتي اقتصادهاي مختلط دهههاي پيش است؟ 35 سال پيش دولتها در اكثر كشورها ارزش پول ملي را كنترل ميكردند. آنها كارخانههاي فولاد، خودروسازيها، شركتهاي مخابراتي و بانكها را تحت مالكيت خود داشتند. آنها قيمت بليت هواپيماها، مكالمات تلفني، حقالعمل بازارهاي بورس و حتي سيمان را تعيين ميكردند. تعرفههاي گمركي در دنياي صنعتي آن روز چند برابر تعرفههاي امروزي بود. آيا كسي واقعا فكر ميكند كه قرار است به آن دوران برگرديم؟ آيا كسي فكر ميكند دولتها امروز بهتر از گذشته ميتوانند اقتصاد را بچرخانند؟ ما به دوران تنظيم بازار باز خواهيم گشت. اما تنظيم بازار به معناي سوسياليسم نيست.
كاپيتاليسم حالا پديدهاي جهاني است. سرمايهداري در سراسر جهان از شركتهاي بزرگ، دولتها و اشخاص نيرو گرفته است و كشورهاي مختلف جهان در تلاش براي افزايش رشد اقتصادي و بالابردن استانداردهاي زندگي از بازارهاي آزاد و تجارت آزاد بهره خواهند برد. حكومتها از مدتها پيش تصميم به آزادسازي بازارها گرفتند، اما نه به خاطر خوشايند وزير خزانهداري دولت وقت. آنها اين كار را كردند چون به نفعشان بود. اين روند ادامه خواهد داشت، البته با مكثهايي كه به فشارهاي سياسي وابسته است. اما به گمان من در طول 20 سال آينده اكثر كشورهاي جهان آزادسازي بازارهايشان را - به نحو كنترل شدهاي - امتحان خواهند كرد تا رشد بيشتري را - به نسبت اقتصاد دولتي - شاهد باشند.
به همين خاطر است كه مباحثات داغ اين روزها بر سر دولت و بازار كاملا بيمورد است. هر متفكر جدياي ميداند كه ما به هردوي اينها نياز داريم. مساله اينجا است كه چطور ميان اين دو توازن ايجاد كنيم كه به رشد، ابداع، ثبات و عدالت اجتماعي برسيم. آنچه واقعا مورد نياز است نه دولت بزرگ يا كوچك، كه دولت هوشمند است. چطور بايد دولت را مجبور كنيم براي اكثريت بزرگي از مردم، براي نسلهاي بعدي و براي رفاه گسترده جامعه كاري بكند؟
مشكل اصلي اين روزهاي ما بحران سرمايهداري نيست، بحران جهاني شدن است. دنياي جديدي كه آرام آرام به وجود آمده قرار نيست به سرعت از بين برود. قرار نيست ما به سيستمي برگرديم كه توسط چند كشوري كه اطراف اقيانوس اطلس شمالي قرار دارند اداره ميشود. عواملي كه باعث ظهور اقتصاد جهاني و باعث <قدرت گرفتن ديگران-> يعني غيرآمريكاييها و غيراروپاييها - شد نيروهاي ساختاري بزرگ هستند كه دههها آرامآرام به جلو حركت كردهاند. آنها مقطعي نبودهاند كه در مواجهه با يك بحران اقتصادي يا ركود ناپديد شوند. اين نيروها وضعيت كنوني را تحمل خواهند كرد و روند انتقال قدرت از مراكز غربي را به ديگر نقاط جهان ادامه ميدهند.
اما آيا اين روند جهان را پرثباتتر ميكند؟
يك نگراني قديمي وجود دارد مبني بر اينكه در دورههاي گذار اوضاع جهان به هم ريخته ميشود. بدون شك قدرت گرفتن ديگران باعث بيثباتيهايي خواهد شد. اما قرار نيست آمريكا به سرعت غرق شود و يك كشور ديگر جاي آن را بگيرد. در دنياي جديد هم حجم اقتصاد چين همچنان يكپنجم اقتصاد آمريكا باقي خواهد ماند و ارتش آن حتي از يكپنجم ارتش آمريكا كوچكتر خواهد بود. اكثر قدرتهاي بزرگ دنياي جديد منافع اساسي و آرمانهاي مشتركي با ايالاتمتحده خواهند داشت. خطر اصلي اينجا است كه واشنگتن در مورد قدرت خود اغراق كند و كشورهاي ديگر مجبور شوند براي توازن دست به اقداماتي بزنند. به همين خاطر مديريت قدرت سياسي و نظامي آمريكا همچنان يكي از مهمترين عوامل براي دستيابي به ثبات جهاني است.
در اين ميان يك نكته را نبايد ناديده گرفت. شايد منافع بعضي از كشورهاي بزرگ تا اندازهاي مشترك باشد، اما وادار كردن قدرتهاي بزرگ به اقدام مشترك امر سادهاي نيست. فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي <جهاني> هستند اما قدرت سياسي <محلي> است. مشكلات اقتصادي، اجتماعي و سياسي درون مرزها به وجود ميآيند، اما راهحلها روي مرزها حركت ميكنند و دولتهاي ملي بهشدت نسبت به حق حاكميتشان حساس هستند. ما نيازمند واكنشهايي جهاني در برابر مشكلات هستيم، اما اكثر سياستمداران اين را تاب نميآورند. تا موقعي كه نتوانيم اين مشكل اساسي را حل كنيم، بايد منتظر بحرانهاي بيشتري در حوزههاي گوناگوني باشيم. اگر واكنش ما جهاني نباشد راهحلهاي ما غيرموثر و تككاره خواهند بود. حتي گاهي اوقات واكنش هماهنگ نشده يك دولت به بحران باعث گسترش بيثباتي در جهان ميشود و از سرعت رشد اقتصاد جهاني ميكاهد.
براي توضيح اين ادعا از شما ميخواهم به تكتك مشكلات بزرگ دنياي امروز توجه كنيد. تقريبا همه مشكلات عظيم دنياي امروز به يك كشور محدود نميشوند. تروريسم، بحران مالي، بيماريهاي واگيردار، بحران انرژي و ناامني مشكلاتي جهاني هستند و نيازمند پاسخي هماهنگ. بگذاريد مثال ساده بيماريهاي واگيردار را كمي باز كنيم. شيوع يك بيماري در دنياي امروز تقريبا به معناي گسترش سريع آن تا دورترين نقاط دنيا است. اين مساله يك روي ديگر هم دارد و آن عزم ما در مقابله با اين بيماري واگيردار است، يعني ما با حداكثر سرعت قربانيان را قرنطينه ميكنيم و براي يافتن نحوه درمان دست به هر كاري ميزنيم. در اين ميان اگر بخواهيم آرمانگرايانه نگاه كنيم سازمان بهداشت جهاني بايد بتواند آزادانه عمل كند، نمونههاي ويروسي را از هر كجا كه ميخواهد به دست بياورد و قوانين تازهاي براي كشورهاي مختلف دنيا وضع كند تا بيماري گسترش نيابد. بدبختانه، سازمان بهداشت جهاني دچار كمبود بودجه و كمبود نيروي متخصص است و قدرت آن را ندارد كه قوانيني جهانشمول را به اجرا بگذارد.
سالهاي سال است كه تحليلگران در سراسر جهان به اين نتيجه رسيدهاند كه حجم مشكلات و راهحلها در دنياي كنوني با هم تطابق ندارند. حالا به نظر ميرسد كه اوضاع در شرف تغيير است و ميتوانيم به راهحلهايي جهاني فكر كنيم.
گاهي اوقات يك بحران يك فرصت به وجود ميآورد. پاييز امسال چندين كشور غربي تلاش كردند به تنهايي به بحران مالي واكنش نشان دهند. به نظر ميرسيد آنها جهاني شدن را فراموش كردهاند و در دنياي كنوني هيچ چيز بيشتر از سرمايه جهاني نشده است. پول در سرتاسر جهان گردش ميكند، مرزي نميشناسد و فقط همكاري و سياست هماهنگ بينالمللي ميخواهد. جهان كمي دير اين را فهميد و برگزاري نشست گروه 20 در واشنگتن نشانه همين درك بود. اما براي اينكه به بحران واكنشي جدي نشان دهيم بايد از برگزاري نشستهاي مختلف به يك برخورد سيستماتيك برسيم. براي مثال بايد صندوق جهاني پول را مورد اصلاحات جدي قرار داد تا براي مقابله با بحرانهاي بعدي آماده شود.
مردم و تحليلگران عموما ايالاتمتحده را بهخاطر رهبري ضعيف در چنين موضوعاتي مورد سرزنش قرار ميدهند. اين عادت البته ريشه در واقعيت دارد و من واقعا اميدوارم كه باراك اوباما، رئيسجمهور منتخب ايالاتمتحده جديتر از جورج بوش بحران كنوني را در دستوركار خود قرار دهد. اما مشكل به واشنگتن محدود نميشود. ما در پاريس، مسكو، پكن و دهلينو هم با اين معضل روبهرو هستيم. دولتهاي اروپايي علاقهاي ندارند كه بخشي از قدرتشان را به صندوق جهاني پول يا ديگر نهادها واگذار كنند. سازمانملل متحد اين روزها بيشتر از گذشته بيربط و كهنه به نظر ميرسد و نميتواند ساختار خود را با قدرتهاي جديد دنياي نو وفق دهد. تعداد زيادي از بازارهاي رو به رشد جهان به اندازه ايالاتمتحده نسبت به حاكميت مليشان حساس هستند. پس چه بايد كرد؟
نكته اينجا است كه تا زماني كه قوانين و نهادهاي همكاري جهاني گسترش نيابند با بحرانهاي بزرگتر و بيشتري روبهرو خواهيم شد و واكنش دولتها ديرهنگام و بيمورد خواهد بود. قوانين و نهادهاي جديد ميتوانند روند جهاني شدن و رشد پايدار را شدت بخشند و اينگونه، استانداردهاي زندگي براي فقيرترين فقرا بالاتر خواهد رفت و افراطگرايي ضربه خواهد خورد.
حالا نوبت دولتهاي جهان است كه به انواع تازهاي از همكاري بينديشند. پروژه بزرگ قرن بيستويكم بايد همين باشد؛ صلح و آرامش دنيا در همين نهفته است.
* فريد زكريا سرپرست بخش بينالمللي هفتهنامه آمريكايي نيوزويك است. او در هندوستان و در خانوادهاي مسلمان زاده شد. پدرش رفيق زكريا سياستمداري برجسته بود و مادرش فاطيما ويژهنامه روزهاي يكشنبه تايمز آو اينديا را سردبيري ميكرد. زكريا دكتري علوم سياسياش را از دانشگاه هاروارد و زير نظر ساموئل هانتينگتون دريافت كرد. نشريه اسكواير در سال 1999 نام او را در فهرست 21 شخصيت مهم قرن بيستويكم قرار داد.
No comments:
Post a Comment